ماهی...
اين بار ماهي بود كه از تنهايي قلاب را
رها نمي كرد...
اين بار ماهي بود كه از تنهايي قلاب را
رها نمي كرد...
.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم.
اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول میکشد.

این مدت کم ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر رو دارد؟
بهتر نیست از فرصت کم برای مهربونی با همدیگر استفاده کنیم؟؟
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم.
یه زود خور ساده بود
توجا زدی
من جاخوردم
پنجره وا می شود ....
پنجره بسته می شود....
پنجره وابسته می شود.....
زن قداست دارد
برای بااوبودن باید"مرد"بود!
نه نر...!
این روزها بغض دارم
گریه دارم
آه دارم
تادلت بخواهد....
بازیگرخوبی شده ام
می خندم
حتی خودم هم باورم می شود که خوبم....
این روزها از کنار من که میگذری
احتیاط کن
هزاران کارگر درمن مشغول کارند
روحیه ام دردست تعویض است
روزگارا:
تو اگر سخت به من میگیری،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
گرچه دلگیرتر از دیروزم،
گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد...!

چشم هایم ازدردهای پنهانی حکایت دارد
دردهایی که جانم را میفرساید
گام هایم به خستگی یک مرغابی هجران کشیده شده است
ولی دل کوچکم هنوزبه رنگ آبی آسمان دل خوش است
و من یقین دارم روزی به آسمان خواهم رسید